به نام خدا
سلام دوستان
حدود سه ماه از آشنایی و رفاقت ما در دانشگاه میگذره خدا را شکر , ایام ایام خوبیست و ملالی نیست جز فرا گرفتن علم و هنر.
گفتم علم و هنر داغ دلم تازه شد _ شد که شد چه کارش کنیم حوصله داریها _ آره حوصله دارم , کلافم کلافه, ناراحت و عصبانی , شاید به خودتون بگید بابا این دیگه کیه حالت خوش نیس و بپرسین که حالا چرا ناراحت و کلافه ای؟!!!!!!
و من در جواب میگم :
آخه تمام تصوراتم در مورد دانشگاه اشتباه بود.فکر میکردم میام دانشگاه و دو کلام حرف حساب میشنوم و یاد میگیرم نه اینکه اساتید محترم با کمال وقاهت برگردن و بگن:
1. در خصوص مطالبی که به شما درس میدم هیچ انگیزه ای ندارم
2.اینجانب شما را به شکل پول میبینم
3.به دلیل اینکه احساس کردم سرفصل ها اشتباه است از ارائه آنها خودداری کردم (و در ازای آن هیچ مطلبی را جایگزین نکردم و فقط خواستیم دور هم باشیم)
4. و یا اینکه با الفاظ – قربونت برم و جیگرتو بخورم (و آن هم از نوع غلیظش)
و یا بعضی اساتید را دیدیم که ما را یاد کلاس اول ابتدایی انداختند و املایی که آقا یا خانم معلم می گفت(خدا خیرش دهد و احتمالا قصدش رقابت با برنامه بچه های دیروز است)
به هر حال این آشیست که برای ما پخته اند و دانشجویان محترم غلط می کنند که اعتراض کنند و اگر این اتفاق افتاد بچه بده میشوند و اخ ...
علی ایحال نظرمان این است که حداقل هر چه می خواهد دل تنگمان بگوئیم , بنابراین هر کدام از دوستان عزیز که مایلند می توانند در این بخش کامنت بگذارند و حداقل آن این است که درد دل ایشان سبب می شود که سیگاری نشوند.
یا علی هر کی مرده بیاد تو گود ......